مرا اینگونه باور کن...که من عاشقترین هستم...درون سینه غم یکه میتازم...منم تنها...منم غمگین...منم با غصه ها هم دم...که من از یادها رفتم...غریب و بی کس و تنها...که حتی من بهاری هم ندارم...نمیدانم خدائی هست...که من تنها شدم با خود...کسی یادم نمیخواهد...خدا هم ترک من کرده...گنه کردم ...شکستم قلب دلداری...نمیدانم...چرا اینگونه مینالم...خیالی نیست...که من زائیده رنجم...خودم رنجم ...کمی هم مست و دلتنگم...

|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 8:42 بعد از ظهر |
بازدید : 174 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
غصــه نخــور ...راهم را عوض میکنم...تو فکر کن من نیستم...جنگل را برای تو ساخته ام...برای دیدارهای پنهانی تو...من کنار رودخانه میمانم...پاهایم را آویزان میکنم...تا دلتنگیهایم را درون رود بریزم...هوا بارانی دلم بارانی ...اما هوای تو بهاریست...چشمهایم را میبندم...صدای قناریهای عاشق...گوشم را نوازش میدهد...اما قلبم کجاست...چرا صدائی نمیشنوم...گویا مرده ام...آری قلبم ایست کرده...صدائی نمیشنوم...

|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 2:14 بعد از ظهر |
بازدید : 186 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
وقتی به تو فکر می کنم... بی اختیار باران میبارد...اشکهایم سرازیر میشود...میان دستهای لرزانت...نگاهم گره خورده...میان نگاه غریبانه ات...صدایم کن...میخواهم برایت آواز بخوانم...چشمهایت را نیمه باز کن ...میخواهم چشمهایم را به استقبال نگاهت بفرستم...

|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 9:52 قبل از ظهر |
بازدید : 175 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
اگر چشمان تو دریاست...منم فانوس شبهایت...اگر حرفی زدی از عشق...منم باران غمهایت...
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 9:20 قبل از ظهر |
بازدید : 132 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
خسته ام از عشق... دل خونم نکن... من که رسوایم ...تو مجنونم نکن ...گر تو لیلائی ...و من مجنون تو...پس تو ای لیلا...دل خونم نکن...

|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 1:54 قبل از ظهر |
بازدید : 211 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
ای کاش باران نگاهم لب میگشود...و ای کاش قلب بیقرارم آرام میگرفت...میخواهم غبار مه آلود شیشه قلبم را پاک کنم...میخواهم نگاهم را به آسمان آبی معطوف کنم...میخواهم خودم را بیابم...خودم را که سالهاست در جنگل عشق گمشده ام...

|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
جمعه 12 اسفند 1390 ساعت 9:22 بعد از ظهر |
بازدید : 216 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
آخرین باری که تو را دیدم...یادت هست چه بی قراری میکردم...آسمان میگریست...و ستارگان سر گردان شده بودند...ماه تبسم تلخی بر لب داشت...و من همچنان دلتنگی میکردم...و تو چه گستاخانه دستم را رها کردی...و به زمین خوردن من خندیدی...چه دردناک بود وداع من و فرار تو...هنوز بغض دردناک شقایقها را حس میکنم...بشکنید...بغضهایتان را ای دل شکستگان عشقی...

|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3