تو را در آغوش میگیرم....
میخواهم گرمای تنت را احساس کنم...
چشمهای زیبایت را خیره نکن...
چشمهایت را ببند....میخواهم تو را بیشتر ببینم....
لبهایم را باز نگاه میدارم...میخواهم هُرم نفسهایم را حس کنی....
بگذار لبهای معصومت در اسارت لبانم بمانند...
میخواهم لذت لعل لبانت را بچشم...چه زیبا نفسهایت به شماره افتاده اند...
بیا... کمی دور شده ای...بیا باز هم نزدیک تر...میخواهم اوج مستی تو را بربایم...
ای زیبا ترین هم پیمان عاشقی من...
بیا میخواهم احساسم را برایت باز گو کنم...همان احساسی که فقط در اختیار توست...
هنوز لذت بوسه هایت را در چاشنی وجودم مزه مزه میکنم...می بلعم...
میدانم بوسه هایت هنوز بکر و دست نخورده اند...بیا و عطش مرا سیراب کن...
بگذار دستانم را برروی قلبت بگذارم...بگذار ضربان قلب بیتابت را حس کنم...
میخواهم باور کنم که هنوز جان دارم...میخواهم اشک گونه هایت را لمس کنم...
میخواهم باور کنم هنوز قلبت در اسارت قلب من است...
بیا با اشکهایت تمامی احساسم را بوسه باران کن...
ابر دلم بارانیست...شکوفه ای در گلدان...منتظر قطره ای باران...
بیا تا من نیز احساسات تو را بوسه باران کنم...
که شاید قطره ای باران...بر شکوفه گلدان...نوید زندگی دوباره ای باشد...