چشمهای زیبای تو
نامش رخساره...نگاهش همچون رنگین کمان
موهایش شانه شکوفه ها
لبانش غنچه یاسمنها
دلش آسمانی
پرواز من به تاخیر افتاده بود
طبق معمول لپ تاپ روی پاهایم در سالن
انتظار...و نوشتن درد دلم
خانمی روی صندلی بغل من نشسته بود
با تلفن همراه مشغول صحبت بود
من هم سرگرم نوشتن بودم
صدای بلندش افکارم را بهم ریخت
منتظر شدم صحبتش تمام شه
بعد ادامه بدم...تمام کرد...من هم ادامه دادم
اون داشت به مانیتور نگاه میکرد
یکباره آرام گفت...آقا ببخشید...این سایت
لوکس بلاگ هستش...گفتم بله
گفت...اینی که مینویسی چی هست
گفتم دلنوشته...گفتند چه جالب...متن را تموم
کردم ...ذخیره کردم...دوباره وارد صفحه
اصلی شدم...کل مطالب را باز کردم
اولین متن را انتخاب کردم که مرور کنم
گفتند...ببخشید میشه مطلب رو بخونم
گفتم خواهش میکنم...متن را خوند
گفتند خیلی دلنشین و زیبا بود
این متن رو برای کی نوشتی
گفتم برای دلم...شخص خاصی وجود نداره
تبسم زیبائی کردند...ادامه دادند...
اسم وب شما چیه ...گفتم دلنوشته های
روزبه جاوید...نگاهی کردند...گفتند یعنی
شما آقای روزبه جاوید هستید
گفتم بله...دستش رو به طرف من دراز کرد...
گفتند من هم رخساره هستم...از آشنائی با شما خیلی خوشحالم...
من هم دستم را با تاخیر دراز کردم دستش را
گرفتم...من هم گفتم خوشبختم
دستم را رها نکرد...گفتند من از این دلنوشته ها
خیلی خوشم میاد...خلاصه تقریبا 15 دلنوشته
رو خوند...چشمهایش خیس شده بود
چشمان سبز ...و بر اثر اشک سفیدی چشم
قزمز شده بود...تحت تاثیر قرار گرفتم
کلی صحبت کرد...سئوالهای شخصی
و خیلی چیزهای دیگر...در مورد خودش هم کلی صحبت کرد...اهل ارومیه بود...پدرش از سرمایه
داران تهران بود...مجرد بود...شماره تلفن مرا
هم گرفت...به من میس داد...تا شماره اش هم روی موبایل من هم بیفته...الان نمیدونم چه کنم
نمیخوام کسی به من وابسته شه
چند بار زنگ زد...جواب ندادم
سال نو را اس داد...و نوشت اگر دوست نداری جواب بدی بگو...حال نمیدونم چه کنم
جواب اس را دادم...دلم نمیاد بی تفاوت باشم
میخوام امشب بهش زنگ بزنم
هر چه باداباد
