سلام...دختری بنام مونیکا از من خواست مطلبی در مورد عشقش جواد بنویسم...بنده هم مبادرت به این نوشته کردم ...امید است بپسندی مونیکا خانم
ازلحظه ای که رفتی...غم سیاهی زندگی مرا فرا گفت...
صدای گریه هایم... صدایی است... که در اعماق دلم میپیچد و دلم را به درد می آورد...خوب گوش کن (جواد)شکستن دل دختری که عاشقانه دوستت داشت هنر نیست...عین نامردیه...هی با توام...
آره با تو...تویی که منو عاشق خودت کردی ...پس چی شد...اون همه مردانگیت...ببین...نگاه کن...گوش گن کی صدای من لرزان بود...کی دستهایم لرزش داشت...نیستی که ببینی که شبها تا سحر خواب را به چشم نمیبینم...
کجای عاشقی نوشته اند که دختر باید همیشه به دنبال عشقش بگرده...تو خود دیدی که من همیشه بدنبالت سرگردان و تو همچنان قایم میشوی...کوچه به کوچه ...خیابان به خیابان...شهر به شهر ...مرا آواره و سرگردان کردی...دلم برای خودم میسوزد...دلم برای دلتنگیهای خودم میسوزد...من مست عشق توام...و تو فراری از عشق من...(جواد جان ...عشق آسمانی من)
نیستی ببینی...سرازیری اشک را بر گونه هایم...و بغض گلویم را میپیچد و خفه میشم ...و تو نیستی که بگی عزیزم گریه نکن...
ایکاش هرگز تهران نمی اومدم...و ایکاش تو را هیچگاه نمیدیدم
جواد...وقتی بغض گلوم میترکه کسی نیسنت دلداریم بده...با من درد دل کنه...اشکامو پاک کنه...بعضی وقتها اینقدر دلم هواتو میکنه ...که قلبم توی سینه ام میتابه...و درد دلم شروع میشه...تو دختر نیستی که بدونی یه دختر وقتی احساس دلتنگی میکنه چه حالی میشه...هیچ میدانی چند بار بخاطرت دست به کارهای خطرناک زدم...که شرمم میشه بنویسم...که کارم به بیمارستان کشیده شد...و من چند روز از درد به خودم میپیچیدم و تو بیخیال من بودی...
چشمهایم همیشه خیس هستند...
تویی که تمام وجود منی ... تویی که تمام زندگی و دنیای منی ... تویی که عشق منی ،...
پس چرا کاری می کنی که من اشک بریزم عزیزم...
نیستی ببینی که آن قطره های مقدس چگونه زمین میریزند...
لحظه بی وفایی تو لحظه های اشک ریختن منه... لحظه های تلخی است لحظه گریه ... کردن
به چشمهایم یاد دادی گریه کنند ... چشمهایم را وادار کردی که اشک بریزند...
احساس را در وجودم شعله ور کردی... که اشک هایم روانه شوند عزیزم به خاطر اینکه دوستت دارم...
تو پریشانی مرا ببخش ... فقط تو را به آن خدایی که میپرستی ...هر چه کردم بخاطر تو کردم...
عزیزم دوستت دارم ... همه وجودت را دوست دارم ... همه احساساتت را میپرستم...
عشق همیشگی تو ...مونیکا

|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
|
دو شنبه 15 اسفند 1398 ساعت 2:30 بعد از ظهر |
بازدید : 178 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
آرام باش ...عاشقانه زندگی کن...بیا در آغوشم ...بیا هوا بسی سرد است...بیا تا نهایت عشق را دریابیم...ببین ستاره ها را...چه عاشقانه نظاره گر عاشقی ما هستند...بیا هستی من...بی تو آرام و قرار ندارم...بیا میخواهم از پرتو نگاهت... خودم را گرم کنم...بیا تا با لبانت... طعم شیرین عشق را بچشم... بیا میخواهم زندگی کنم... ما تا همیشه مال همیم ...

|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2