دلنوشته های همسفر عشق
سکوت تلخ
دو شنبه 15 اسفند 1398 ساعت 10:36 قبل از ظهر | بازدید : 141 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

سکوتی تلخ ...میان همه هیاهوی من خفته بود...خاطراتت موهایم را پریشان میکرد...و آئینه به التماس نگاهم خیره شده بود...قدم گذاشتم میان...باغهای انار و سیب...نه سیبی مانده بود و نه اناری...فقط من بودم و شاخه های خشک بید...آنها هم از تنهائی خود میگریستند...و من بهت زده فقط مینگریستم...تمامی رهگذران دیوانه را...که با چه زبانی سخن میگفتند...چه پریشان و آشفته در گذر بودند...و عمر من چه شتابان میگذشت از کنارم...و باد همچنان صورتم را چنگ میزد...و بیقراری و دلتنگیهایم امانم را بریده بود...بسوی کلبه خود باز میگردم...اشکهایم روی گونه بیقراری میکردند...آمدم تو را از پشت پنجره ببینم...این پنجره خیالم... سالهاست تو را به تصویر کشیده است...و یادت همچنان سیلی به گونه من مینوازد...

برچسب‌ها: سکوت تلخ ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


هنوز میتوان عاشق شد
یک شنبه 14 اسفند 1398 ساعت 12:14 قبل از ظهر | بازدید : 141 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

زندگی همچنان زیباست...همچنان در جنگل عشق میشود قدم زد...هنوز میتوان عاشق شد...هنوز شقایقها عاشقانه تو را میخوانند دوباره میتوان زیر باران قدم زدهمیشه عشقی در انتظار است هنوز هم میتوان عاشق شد

تنهایی


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چشمهایت
یک شنبه 14 اسفند 1398 ساعت 12:3 قبل از ظهر | بازدید : 135 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

چشمهایت را از من مگیر

نگاه عاشقانه ات را از من دریغ نکن

میخواهم عشق را از چشمانت ببیتنم

میخواهم زندگی را از دید گاه تو بیابم

چشمهایت را نبند...از تاریکی شب میترسم

 

برچسب‌ها: چشمهایت ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


سلام زندگی
یک شنبه 14 اسفند 1398 ساعت 10:34 قبل از ظهر | بازدید : 158 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

سلام زندگی

سلام هستی من...چندیست این دل بیقرار هوای با تو بودن را میکنه

چندیست فراموشم کرده ای...و من جز سکوت کاری ازم بر نمیاد

سکوتی کرده ام از جنس فریاد...سکوتم از رضایت نیست...دلم اهل

شکایت نیست...تو نمیدانی...هر روز در درون خودم چنان فریادهایی میکشم...که ارش کبریایی میلرزد...تو نمیدانی...در درون من چه

غوغائیست...کاش خداحافظی میکردی...کاش مهربانانه قلبم را میشکستی

کاش میگفتی دوستم نداری...تا این همه در انتظار نمی ماندم

همیشه چشم براه هستم...پنجره ای ساخته ام رو به خورشید

تو خورشید منی...کی طلوع خواهی کرد...در این زمستان مست

دارم یخ میزنم...ای الهه سرزمین خورشید...طلوع کن...بتاب

سیرابم کن از نداشتن های عشقی...ای ماه شبهای من چرا چشمانت را بسته ای...من جز سیاهی شب چیزی نمیبینم...نگاه عاشقانه ات را باز کن

میخواهم راهی را که به تو ختم میشود بیابم...بله عشقم...هنوز رو براه هستم...در انتظار تو

 

 

برچسب‌ها: سلام زندگی ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


پشت پنجره منتظر میمانم
شنبه 13 اسفند 1398 ساعت 10:46 بعد از ظهر | بازدید : 152 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

گاهی هوا به هوا میشوم...چنان سریع می آیی که تمام بدنم خیس عرق میشود...می دوم خودم را این در و اون در میزنم...بازدوباره سریع غیبت میزنه...و من گیج نگاه میشوم...عرق سردی تمام بدنم را فرا میگیره...به هوای تو گاهی من هوایی می شوم... آسمان دلم ابری میشود...و باران از شیروونی نگاهم جاری میشود...دوباره پشت پنجره منتظر میمانم تا دوباره منو هوائی کنی...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


چه هستی عشقم
شنبه 13 اسفند 1398 ساعت 2:3 بعد از ظهر | بازدید : 154 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

تو با من چه کردی عشقم...چرا نمیتونم فراموشت کنم...به جنگل میروم تو را آنجا میبینم...به دریا میروم تو را میان امواج سرگردان میبینم...توی خواب و بیداری تو هستی که همراه منی...تمام خاطراتم شده تو...تو شدی همه هستیم...بگو تو با من چه کردی...در بود و نبودت احساس دلتنگی میکنم...تو کیستی...چه هستی عشقم...

برچسب‌ها: چه هستی عشقم ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نسیم عشق
شنبه 13 اسفند 1398 ساعت 1:57 بعد از ظهر | بازدید : 175 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

میخواهم امشب تمام بی وفائیهایت را بشمرم...میخواهم تمام نگاهها یت را عاشقانه ورق بزنم...میخواهم نسیم را تا کنم میان نگاهت...تا هر وقت چشم گشودی ...نسیم عشقت تنم را نوازش دهد...

برچسب‌ها: نسیم عشق ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


کاش شقابق بودم
شنبه 13 اسفند 1398 ساعت 1:48 بعد از ظهر | بازدید : 182 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

گاهی وقتها آنقدر دلم میگیرد...که میخواهم قلبم را به نسیم سحر بسپرم... گاهی وقتها بیقرار نگاه عاشقانه ات میشوم...که دلم میخواهد قطره بارانی شوم میان چشمانت...الان تنها فکر من شده...چرا شقایقها عاشقانه میخندند...و من عاشقانه میگریم...دلم میخواد...شقایق بودم...میان جنگل نگاهت...

برچسب‌ها: کاش شقایق بودم ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تنها با خیال تو سفر کردم
پنج شنبه 11 اسفند 1398 ساعت 4:43 بعد از ظهر | بازدید : 185 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

تنها با خیال تو سفر کردم...در اعماق سنوبرها...نسیم باد تنم را نوازش میداد...قناریهای مست چه عاشقانه آواز میخواندند...و شقایقها چه دلتنگی میکردند...من و خاطرات شیرینت...در میان برگهای خشک پرواز میکردیم...چادرم را چند متر آنطرف تر از خیالت بر پا کردم...نماز عشق را به درگاهت ادا کردم...غنچه های آرزوهایم بر شاخه های خشک جوانه زده اند...و همچنان صدایت که عاشقانه قلبم را به تپش وا میداشت...مرا با خود به انتهای سرزمین آفتاب میکشاند...چشمهایت شب را برایم روز میساخت...و اشکهایت ساقه های وجودم را طراوت میبخشید...در انتظار مانده ام...ساقه هایم...غنچه هایم...خیالم...و عشقم...و تو همچنان با نیامدنت آزارم میدهی...


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


قرارمان نزدیک است
پنج شنبه 11 اسفند 1398 ساعت 2:35 بعد از ظهر | بازدید : 185 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

قرار مان نزدیک است...لحظه ها را تند و تند کنار میزنم...دیوانه و سر خوش در پوست خود نمیگنجم...مست و غزلخوانم...باز میلرزد دلم...شانه میکنم خاطراتمان را...منتظر قطاری هستم که سالها پیش ... تو را از من گرفته بود...سبدی دارم پر از ستاره های نورانی...برایت چیده ام از آسمان عشقمان...صدای بوق قطار مرا به خود آورد...صدای یک نواخت چرخ قطار ضربان قلبم را تنظیم کرد...آرام آرام قطار نزدیک شد...آه چه صحنه رمانتیکی...صدای ترمز قطار قلبم را از جا کند...درهای واگنها باز شد ...مسافرین پیاده شدند...یکی پس از دیگری...اما تو کجایی عشقم...پاهایم توان تحمل مرا نداشتند...تکیه بر دیوار زدم...تا اشکهایم را جاری کنم...صدایی آرام گوشم را نوازش کرد...روزبه جان...برق از چشمانم پرید...با صدای بلندی گفتم جانم...آه...چشمهایش چه دل آرام بود...در آغوش گرفتم و پروانه وار چرخیدم...فریادی زدم از سر شوق...عشقم دوستت دارم...

 

برچسب‌ها: قرارمان نزدیک است ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
نظر سنجی

شما دلنوشته را با چه متنی دوست دارید

خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 31
بازدید هفته : 39
بازدید ماه : 115
بازدید کل : 174516
تعداد مطالب : 279
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های روزبه جاوید و آدرس rozbeh89.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 279
:: کل نظرات : 27

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 14

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 31
:: بازدید هفته : 39
:: بازدید ماه : 115
:: بازدید سال : 844
:: بازدید کلی : 174516