باز دوباره صدای گرم تو...باز دوباره امواج غرورت تو...شعله های خورشید را خاموش میکند...
باز دوباره افسون چشمهای تو...باز دوباره ترنم لبخند تو ...اشکهای خورشید را پاک میکند...
دوباره میشنوم صدای هیاهوی قطرات باران را...چه خشمگینانه بسویم بیقراری میکنند...
و من چتری دارم از شقایق...و خورشید نگاهت گرمم میکند...چه میداند ابر ...آخه من عاشقم...
چه زیباست بوسه های باد...چه پر شکوه می آیی بسویم... چه میداند باران...که من مجنونم...
مجنونی از تبار عشق...فرهادی از نژاد خورشید...چه میداند کوه...آخه من دیوانه ام...
کجائی ای زهره وفاداری...کجائی ای هستی زندگی من...
باز دوباره در انتظار بارانم...درون جنگل میان برگهای مرده خودم را رها میکنم...
و چه زیبا شقایق ها مرا در آغوش خواهند کشید...میبوسند و میبویند مرا...
و من باز دوباره منتظر تو ام...منتظر شنیدن گامهایت...منتظر شنیدن صدایت...که مرا میخوانی...