ابری آرام و سبک بال بودم
که در آسمان عشق زندگی میکردم
همیشه نظاره گر عشاق بودم
سایه بودم و باران برای تن خسته شان
از عشق بازیشان لذت میبردم
و از دلدادگیشان آرام میگرفتم
و من تک و تنها در آسمان عشق در حرکت بودم
میگشتم و میگشتم...تا دو دلداده را بیابم
و تن عاشقشان را غرق شادی کنم
شیره جانم را برای تن ما لا مال از عشقشان باران کنم
زندگی میکردم با عشاق
و چه اشعاری را با من برای عشقشان میسرودند
تا اینکه روزی....
مجنون از جور لیلی...سنگی بسویم پرتاب کرد
تن نازک مرا زخم کرد
هر چه کردم نتوانستم ایستادگی کنم
از آسمان سرنگون شدم
و سقوطی با درد و رنج همراهم بود
زمین خوردم...تکه های تنم روی زمین پخش شده بود
و عشاق بی وفا...تنم را لگد کوب میکردند
عاقبت تنم آب شد و من محو و نیست شدم
اینک دیر بازیست که راهی میجویم بسوی رودخانه
تا تن خسته ام را روان کنم...و دوباره پرواز کنم
بسوی آسمان...دلم برای عشاق بیقراری میکند
اشکهایم تن خسته شان را میجوید
میخواهم دوباره ابر باشم
میخواهم ببارم بر تن عشاق