این منم...مونیکا...دختری از دیار غربت...غریب آمده بودم...وچه غریبانه رفتار کردی...
بوسه هایم را زخم کردی...لبانم را باطنابی به دار خواهم آویخت...
به گونه ام...که شاهراه اشکهایم بود...سیلی خواهم زد...
و گل رز را فریب خواهم داد...با صدای پر از احساست...ای سلطان قلب من...ای که همه هستیم قفل درگاهت شده...وای که شرمنده چشمهایم شده ام...اشکهایم راه گریز را خوب میداند...و زبانم فقط برای تو میخواند...و تو تنها برای خودت میخوانی...مداحی خشک شاحه های زرد را...آری با توام...آقا جواد...تویی که مرا مست نگاهت کردی...و حال از من گریزانی... عشقم من هنوزبا گل سرخ فریب خواهم خورد...و همچنان...صدای خواب براحساس شهر خرناس میکشد...و من با خاطراتت تا سپیده بازی میکنم...
ومن با دل تو بی نصیب خواهم ماند
و تو تا میتوانی قلبم را به سخره بگیر
به شوق باغ پراز احساس یاس های وحشی
ازاین بهاردروغین تو نجیب خواهم رفت
آری میخواهم از قلب تو کوچ کنم...در انتهای بیقراری شهر خلوت دلم...میرم...میرم بخاطر تو...میرم میرم...خداحافظ