دیگه خسته شدم...از اینهمه بی مهری...
دیگه برام مهم نیست...باران بباره یا چشمانم...
دیگه برام فرقی نمیکنه خورشید بتابه یا نگاه تو...
اینجا من ماندم...و کلی خاطره های ناتمام...
اینجا من هستم...و شقایقهای گریان...
دیگه برام مهم نیست...من کجای زندگی باشم...
دیگه از نفس کشیدنهای مقطع خسته شدم...
دیگه میخوام به خودم هم اهمیت ندم...
دیگه چه اهمیتی داره ...دلتنگیهای من...
وقتی عشقت بهت پشت کنه...از مابقی چه انتظاری میره...
دیگه میخوام مترسک نباشم...از بس دستامو برای آغوشت باز کردم و تو نیامدی...دیگه میخوام تنها عاشق یکی باشم...اونی که همیشه منو تنها نگذاشت...اونی که هیچ وقت به فکرش نبودم...
اما او همیشه هوای منو داشت...میخوام با صدای بلند فریاد بزنم...خدددددددا دوستت دارم...