داستان کوتاه
دلنوشته های همسفر عشق
داستان کوتاه
جمعه 26 اسفند 1386 ساعت 8:38 قبل از ظهر | بازدید : 222 | نویسنده : [cb:post_author_name] | ( نظرات )

در رویاها سیر میکردم...در خاطرات گم شده بودم

تلفن همراهم زنگ خورد...در انتظار کسی نبودم

کسی به من زنگ نمیزد...آنقدر زنگ خورد...تا اینکه قطع شد...دوباره افکارم در گیر خاطرات شدند...

دوباره صدای زنگ تلفن افکارم را در هم ریخت...

توجهی نکردم...آخه منتظر کسی نبودم

دوباره قطعی تلفن و افکار رویائی...

در اوج خاطره بودم...در اسمانهای خیالم با او

عاشقی میکردم...تا اینکه دوباره زنگ تلفن مرا به خود آورد...اما این بار با دستی لرزان گوشی را برداشتم...

من...بفرمائید

پشت خط...سلام عزیزم این رو بدون خیلی دوستت دارم...و تلفن را قطع کرد...خشکم زد...من که کسی را نداشتم...عشقم رهایم کرده بود...

اما چرا قطع کرد...چرا نگذاشت جواب دهم...

دیگر به چیزی فکر نمیکردم...دیگر خاطره ای آزارم نمیداد

منتظر تلفن بودم تا دوباره شور عشق را در من زنده کند

بعد از چند دقیقه دوباره زنگ تلفن...

سریع گوشی را برداشتم...من...الو سلام

پشت خط...سلام الان بهت اس میدم...و قطع کرد

چه غوغائی در درونم شعله ور شد...

عشق را در درونم حس میکنم...زنگ پیام تلفن...

سریع گوشی را باز کردم...و پیام را با دلهره باز کردم

پیام ناموفق...عرق سردی تمامی بدنم را فرا گرفت...

دوباره در انتظار پیام ماندم...ساعتها گذشت...

زنگ تلفن...از جای جستم و گوشی را باز کردم...

من...الو سلام ...

پشت خط...سلام پیام رو گرفتی

من...خیر...ناموفق بود...

پشت خط...دوباره پیام میدم

اخه چرا صحبت نمیکنه...چرا میخواد پیام بده

دلهره داشتم...ته دلم عشق در حال بارور شدن بود

کنج اتاق نشسته بودم...افکارم مرا ویران کرده بود

در انتظار زنگ تلفن مانده بودم...نگاهی به شماره

میکردم...بهش زنگ بزنم...یا اینکه بگذارم خودش ادامه بده...آری خودش زنگ بزنه...خودمو کوچک نکنم

در انتظار زنگ تلفن بخواب رفتم

بعد از چند ساعت...زنگ پیام تلفن...پیام ناموفق...

وای که چه عذابی میکشم...

روز بعد...زنگ تلفن...اما اشتباه بود

چند روزی گذشت...نگاهم همچنان به گوشی بود...

بالاخره تصمیم گرفتم خودم تماس بگیرم...

شماره را گرفنم...

مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد

چند ساعت بعد...دوباره شماره تلفن

مشترک مورد نظر تلفن همراه خود را خاموش کرده است...

چند ساعت بعد...شماره تلفن

مشترک مورد نظر در حال مکالمه است

پشت خط ماندم...اما ...

دوباره شماره را گرفتم...

بوق آزاد تلفن...چه حس و حالی ...و چه شور و شوقی

بعد از چند ثانیه صدائی از پشت خط...

بله...

من سلام...

پشت خط...سلام

من...حالت خوبه عزیزم

پشت خط...ببخشید شما

من...من همونی هستم که شما چند باری به من زنگ زدی...

پشت خط...آهان...ببخشید خانم من اشتباهی شماره شما را گرفته بودم...

من...بله اشتباهی...و تلفن را قطع کردم

لعنت به تلفن...لعنت به اشتباهی که ندانسته قلبی را گرفتار میکند...لعنت بر من...که قلبم ندانسته عاشق میشه...

 

 

سلام عزیزم

سلام:این قلب برای تومی تپد بانظرات خودمارا به ادامه کار دلگرم فرماییدسلام:این قلب برای تومی تپد



برچسب‌ها: داستان کوتاه ,

|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
نویسندگان
نظر سنجی

شما دلنوشته را با چه متنی دوست دارید

خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 41
بازدید کل : 179831
تعداد مطالب : 279
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1



تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دلنوشته های روزبه جاوید و آدرس rozbeh89.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 279
:: کل نظرات : 27

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 14

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 26
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 26
:: بازدید ماه : 41
:: بازدید سال : 6159
:: بازدید کلی : 179831