قطرات باران...و من پشت يک پنجره شکسته...مثل قلبم
ابرها گریان ...آسمان بیمار...و من تب دارم امشب
غصه بسیار دارد این دل بیقرار
از جا بر میخیزم...زیر بارون...نگاهم به آسمان
باران میبوسد...گونه هایم را
خوشا بحال گلها...چه شور و حالی دارند
خوش به حال باغچه...
خوش به حال آنان که زير باران رفتند و تمام تنشان
خیس باران شد...خوشا بحال من
خوشابحال من که غرق اشک شدم...