دلم گرفته باور میکنی
هیچگاه ندانستی تنهایی من به چه اندازه
بزرگ است
تنها چشمایم رامشگر نگاه شبانه ام هستند
من ازمرز شب هم گذشتم لیکن اشکهایم همچنان جاریست
این نهایت تنهایی من است که گونه هایم را جولانگاه باران کرده است
اکنون به که پناه ببرم
به میخانه مستان...یا به میعادگاه دلشکستگان
کیست که بداند تنهائیم...دیوانه ام میکند