نه باور میکنم...تنها شدم آخر...
نه یاد تو برفت از یاد...که تو آن یار دیروزی...
منم تنها...نه غمخواری...فقط اینجا نشینم من...
نویسم از درد شبگردی...نه دلسوزی...
نه حتی یادی از دیروز...هوا سرد است...
دلم تنگ است...فراقم سرد و بیرنگ است...
نشینم بر سر کویت...نویسم از برای تو...
تو مهتاب منی امشب...که روشن میکند قلبم...
تنم داغ است...دلم در انتظار قطره ای باران...
نه باور کرده ام آخر...که من تنها شدم...تنها...
تو ابر صبر پائیزی...برایم اشک میریزی...