میروی...آرام و بی سر و صدا...میپری از بوم عشق من...
بسوی عشقی دیگر...
صدای غار و غار کلاغها را میشنوی...
آنها هم مثل تو میگریزند...اما با سر وصدا...
بسوی عشقی که در حال پرواز است...
بشنو...این صدای نسیم است...دارد میبوسد
بوی تن عشقم را...
نگاه کن ...باران چه عاشقانه با موسیقی عشق...
تنم را نوازش میکند...
قلبم را پس بده...صدای بوق قطار مرا میخواند...
میخواهم بروم ...بسوی سرنوشت خویش...
بی تو

|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
یک شنبه 7 اسفند 1390 ساعت 1:17 بعد از ظهر |
بازدید : 311 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
الان اگر یارم شوی ... شقایقی خندان شوی... لرزان شوی ...نازم کنی...با اشک بارانم کنی...یارت شوم...نازت کنم...بر فرق خود...جایت کنم...گل میشوم ...در دست تو...پرپر کنی برگ مرا...گل میشوی در دست من...بویت کنم...در باغ دل ...جانم شوی...

|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
یک شنبه 7 اسفند 1390 ساعت 1:14 بعد از ظهر |
بازدید : 224 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
دلم تنگ است...اما بروز نمیدم...عین آتش زیر خاکستر...گاهی فکر میکنم...تمام شده آتش درونم...اما دوباره آتش زیر خاکستر تمام هستیم را میسوزاند...

|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
یک شنبه 7 اسفند 1390 ساعت 1:6 بعد از ظهر |
بازدید : 269 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
شرابی خوردم و مستی مرا در بر گرفت...بی وفا دیر آمدی... هستیم آتش گرفت...

|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
یک شنبه 7 اسفند 1390 ساعت 1:4 بعد از ظهر |
بازدید : 334 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
میروم جانم به قربانت... نگو میری کجا... دل کجا مقصود من دیده چرا...ناز میبخشم...ولی یارم کجا...می روم آری ولی از جسم خویش...ره کجا و دل کجا...مقصود کیست...یار من مقصود من...یارم کجا...ای دل غافل دلی در کار نیست...جز خیال باطل و اوهام نیست...

|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
|
یک شنبه 7 اسفند 1390 ساعت 12:58 قبل از ظهر |
بازدید : 310 |
نویسنده :
[cb:post_author_name]
| ( نظرات )
|
بخواب ای دل بیقرار من...آرام باش...بیتابی نکن...اینجا کسی نیست...در این حوالی دلی در انتظار تو نیست...در این هوای مسموم...نفس نکش...بیخیال عشق...بیخیال زندگی...در خیال کسی سیر نمیکنی...عجب آشفته بازاریست...ستاره ها هم بخواب رفته اند...هوای دلم سیاه است...حتی ماه هم چشمهایش را بسته...شرابی مینوشم...آرام میگیرم...میخواهم فراموش کنم خودم را...

|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3